کد مطلب:313634 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:803

یا اباالفضل، گوسفند قربانی شما رسید
4. و در همین زمینه چند حكایت دیگر است كه خودم شاهد آنها بودم. از جمله ی آنها، قصه ی گوسفند عربها است. چگونگی آنكه: سابقا عرض شد جلسه ی روضه و اطعام شب هفتم كه به نام آقا اباالفضل العباس علیه السلام برقرار بود همین طور هر ساله توسعه پیدا كرد به حدی كه هر سال چهارصد كیلو برنج با مخلفات آن و خورش قیمه در منزل ما طبخ می شد. به علت بزرگ بودن منزل طباخ ها در همان بالای پشت بام مشغول طبخ می شدند؛ بدینگونه كه، در تابستانها نصف بیشتر پشت بام را فرش می كردیم و سفره را همان بالا می انداختیم و در زمستان ها طبخ در بالای بام صورت می گرفت، ولی غذا پایین داده می شد.

ناگفته نماند كه دعوتی در كار نبود؛ مردم مرتب می آمدند غذا میل می كردند و می رفتند، و این غذا هم به عنوان تبرك بود، حتی سنی ها از بغداد و سامره و موصل و تكریت و جاهای دیگر برای صرف آن می آمدند، و مقداری را هم به عنوان تبرك با



[ صفحه 460]



خودشان به منزل می بردند.

این كار ادامه داشت تا آنكه آیت الله العظمی آقای حاج سید محمود شاهرودی «قدس سره» از دنیا رفتند. روز رحلت ایشان، آمدم در مقابل حرم مطهر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، مظلوم تاریخ، ایستادم و عرض كردم: یا امیرالمؤمنین، غیر از این ده دیناری كه در جیب داشتم و آنها را هم درآوردم و ربع دینار كردم و به فقرا دادم، هیچ پول دیگری نداشتم و ندارم.

ماترك ایشان، همانند مرحوم آیةالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی «قدس سره» بود. وقتی سید مرحوم شد، 15 هزار دینار عراقی مقروض و مدیون بود. مرحوم پدرم، حضرت آیةالله العظمی شاهرودی، نیز وقت رحلتشان 25 هزار دینار عراقی مدیون بودند. ضمنا، ناگفته نماند كه این بزرگوارها دیونشان برای این نبود كه برای خود قصر و مستغلات ساخته باشند، بلكه بدهی مزبور برای تأمین شهریه ی طلاب علوم دینی شاگردان مكتب امام جعفرصادق علیه السلام به وجود آمده بود؛ لذا به یك بی پولی سختی گرفتار شدیم. از آنجا كه امور مالی مرحوم پدرم آیةالله العظمی شاهرودی را من عهده دار بودم، بدین جهت فقرا و اهل علم مرا می شناختند و به من مراجعه می كردند. ما درآمدی نداشتیم، ولی از آن طرف هم نمی توانستیم فقرا را ناامید برگردانیم.

در این بین، ماه محرم نیز فرارسید و ما در فكر بودیم با این وضع شام حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام چه باید كرد؟! به همسرم گفتم: من كه نذر شرعی نكرده ام، امسال شام نمی دهم. تنها به ارحام نزدیك، مختصر شامی خواهیم داد. همسرم، این زن مؤمنه، مرا توبیخ كرد و خطاب به من گفت: عقیده ات را خراب نكن! خود آقا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می رساند. آشپزی هم به نام (حاج علوان عوصه) داشتیم كه آدمی لاابالی بود. وی هم حمالی می كرد (یعنی چارواداری) و هم آشپزی، و در وقت آشپزی او همه اش مواظب بودم كه نجس كاری نكند. او نیز آمد منزل ما و گفت: سیدنا در فكر آقا ابوالفضل العباس علیه السلام نیستی؟ گفتم: ندارم و مدیون آقا هم نیستم؛ و مختصری هست آن را هم برای اقوام و ارحام تهیه دیده ام. من كه برای آقا نذر شرعی نكرده ام تا بر من ادامه ی مجلس واجب باشد و تازه انجام نذر هم مشروط به صورت تمكن است.

آشپز هم گفت: «سیدنا، لا تبدل قلبك مع العباس»! یعنی دلت را با آقا



[ صفحه 461]



اباالفضل العباس علیه السلام عوض نكن و افزود: خود آقا، عمویت، كار را درست خواهد كرد (یعنی آقا اباالفضل).

با خود گفتم: همسرم و این حمال بی سواد هم، این طور گفت: پس یا اباالفضل خودت درست كن!

من برنج را همیشه از سید سعید، برنج فروش مقابل مسجد ترك ها، می خریدم؛ هر كیلو 55 فلس. با خود فكر كردم چرا نروم برنج را از خود اصل دیم كوبی، كه تاجر هم هست در بغداد و در نجف هم شعبه دارد، بگیرم به پنجاه فلس، كه چند فلس تخفیف داده شده را هم برنج بگیرم؟!

رفتم دیم كوبی كه مال پسران حاج معینی بوشهری بود. اتفاقا خود پسر حاج معینی بوشهری از بغداد برای سركشی به نجف آمده بود، ولی ما همدیگر را نمی شناختیم. بنده تا وارد شدم رفتند به حاجی گفتند كه پسر حاج آقای شاهرودی آمده است، و او بلند شد و به استقبال ما آمد و به فارسی شكسته بسته، به من گفت: خوش آمدید، امری دارید؟ گفتم: آمده ام برنج بگیرم. گفت: برای چه؟ گفتم: برای شب هفتم محرم الحرام، كه به نام آقا حضرت ابوالفضل علیه السلام اطعام می دهیم. و افزودم كه: برای جهاتی از سید سعید نگرفته، و به خدمت شما آمدم. گفت: خوش آمدید. به منشی گفت: از گاو صندوق، دفتر آقا اباالفضل العباس علیه السلام را بیاور. یك دفتری بود به نام آقا اباالفضل العباس علیه السلام. گفت بنویس:» 400 كیلو برنج به حساب آقا اباالفضل علیه السلام به آقا سید علی شاهرودی داده شد»! بنده ساكت بودم، ولی قلبا خوشحال بودم و به یاد گفته ی همسرم افتادم كه گفت آقا درست می كند. حاجی حمال ها را صدا كرد و گفت: آقا را می شناسید؟ آنها آمدند و گفتند: مگر می شود منزل ارباب را نشناسیم؟! باری، برنج قبل از من به منزل برده شد! به منزل كه رسیدم، دیدم آشپزمان (حاج علوان عوصه) ایستاده و می گوید: سیدنا، دیدی آقا رساند؟! نگفتم: دلت را با آقا ابوالفضل علیه السلام كج نكن؟!

من از خوشحالی رو به كربلا ایستاده و خطاب به حضرت ابوالفضل علیه السلام گفتم: آقا جان، دورت بگردم آبرویم را حفظ كردی! و افزودم: اما بدون گوشت و لپه نمی شود عموجان، خودت درست كن! پول برنج را دادم لپه و مقداری گوشت گوساله خریدم و یك ماشین هم هیزم خریدند برای پخت غذا.



[ صفحه 462]



هیزم را در وسط خیابان ریخته بودیم و پسرها كمك می كردند هیزم را به طرف مطبخ می بردیم. ضمنا در آن حال عمامه به سر نداشتم، بلكه شال سبزی به كمر بسته بودم، كه حالا هم همان شال سبز به كمر من هست.

در همین حال دیدم دو نفر عرب بیابانی، كه از توابع بصره بودند، یك قوچ بزرگی را گرفته و دو نفری دارند می آورند. در راه از نانوایی حاج جواد اسدی (كه فعلا پیرمردی است در قم، خیابان چهارمردان می نشیند) از او به لهجه ی بیابانی پرسیدند: «وین بیت السید علی الشاهرودی» و او هم اشاره كرد: در همان جایی كه مشغول بردن هیزم می باشند.

از خود بنده سؤال كردند كه سید علی شاهرودی كجا است؟ من گفتم بفرمایید، حالا صدایش می كنم! رفتم اندرون و عبا و قبا پوشیده و عمامه را به سر گذاشتم و آمدم و گفتم: بفرمایید. گفتند:

این قوچ را كه می بینید نذر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است. ما آمدیم وارد نجف اشرف شدیم و رفتیم حرم مطهر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام؛ چون قوچ بزرگی بود خدام دور ما را گرفتند و گفتند: خدا قبول كند! گفتیم: نه، مال ما نیست، مال حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است. همه ی آن ها از دور ما دور شدند. پس از زیارت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام به قصد رفتن به كربلای معلی، ناگهان یكی از خدام، كه سیدی محاسن سفید بود، پرسید: آن قوچ، مال حضرت اباالفضل العباس علیه السلام است؟ گفتیم: بلی. گفت: اباالفضل علیه السلام قوچ را می خواهد چه كند؟ اگر می خواهید كه نذر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به مصرف خوب آن برسد، در جاده ی چهارم، منزل آقا سید علی شاهرودی است كه شب هفتم محرم الحرام به نام آقا اباالفضل العباس علیه السلام شام می دهد و فقرای شهر همه می روند آنجا شام می خورند، و برای مریضهای خود نیز به عنوان شفا می برند. پس صلاح این است كه ببرید آنجا برای اطعام حضرت اباالفضل العباس علیه السلام. لذا ما آوردیم خدمت شما، حضرت عالی از طرف حضرت اباالفضل العباس علیه السلام قبول كنید.

بنده هم رفتم در خیابان، به همان رسم عربی شال سبز را از كمر باز كردم و به گردن آن حیوان انداختم و رو به طرف كربلا كردم و گفتم: «یا العباس وصلت



[ صفحه 463]



ذبیحتك» یعنی گوسفند قربانی شما رسید! و به آن دو نفر عرب گفتم: نذری شما رسید، و افزودم كه نهار همین جا باشید. گفتند: نه، باید ما به كربلا برویم. اضافه بر آن، این دو نفر یك پنج دیناری قرمز، كه در آن زمان خیلی قیمت داشت، به من دادند و گفتند: این را هم به عنوان پاگوشتی داشته باش!

در این زمان بود كه آشپز، بعد از رفتن آنها، با همان دستهای كثیف، به پشت من زد و گفت: دیدی سید، پول طباخی و هیزمش هم درآمد، یعنی باید دو مقابل به من مزد بدهی!